محل تبلیغات شما

نوشته های گاه به گاه



با سلام و ادب
سلام و درود بر شما نیکان امیدوارم در آغازین روزهای ماه سوم فصل بهار روز و روزگار بر شما خوب و خوش بگذره و هر آنچه آروز دارید محقق بشه براتون  من همیشه تو تصورم پسرام رو شیک با کت و شلوار اتو کشیده در قالب یه رییس کنار یه ماشین لوکس تصور می کردم . پسر بزرگه قراره یکی از همین ماشین های خوشگل بخره خوشحالم که رویاهام محقق میشن حالا مونده رییس بشن  یه ماه استراحت بچه ها تموم شد و باز راهی دیار غربت شدن این یه ماه خیلی خیلی بهمون  خوش گذشت و از کنار هم بودن واقعا لذت بردیم درسته من خیلی توی آشپزخونه و مشغول پخت و پز بودم ولی خب به همون نسبت هم از شادی و خنده بچه ها و خوردنشون لذت میبردم . یه ماه قبل اومدنشون همسر گوشت و مرغ و آجیل و تنقلات و همه چیزایی که لازم بود فراوون گرفت که بچه ها راحت باشن . پسر بزرگه همش می گفت آتیش درست کنیم و گوشت و جوجه کباب شده بخوریم که گمونم ده باری این کار انجام گرفت. دعوتی هم زیاد داشتیم خواهر و برادرا و اقوام عروسم اوایل اومدنشون پدر و مادر عروسم و خواهرش رو دعوت کردم خونه. ماه رمضون بود و افطاری دادن به مهمونا ثواب داره یه شب برای 25 نفر دلمه درست کردم و رفتیم بیرون خیلی خوشمزه شده بود یه روز نهار بعد ماه رمضونم پدر و مادر عروسم دعوت کردن یه روزم خواهرش که نهار ما رو برد رستوران این یه ماه بیشتر وقت پسر بزرگه صرف نوشتن پایان نامه داداشش شد. عروسم هم خیلی کمک کرد خدا بخواد ان شالله شهریور دفاع می کنه و خلاص 
یه روز رفتیم مشهد واسه خرید پسرم خوشحال کلی شلوار لی و پیرهن اسپورت خرید واسه خودش . آقا ه هم در صندوق عقب رو شد و همه چیزهایی که خریده بود به همراه همه چیزهایی که قبلا تو صندوق عقب بود ید. مانتو خوشگلی داشتم اونم برد. مجبور شدیم دوباره بریم خرید.  روز شنبه رسوندیمشون فرودگاه من و پسر کوچیکه .پروازشون 5 و بیست صبح بود که 2 و نیم بردیمشون اونا رفتن داخل ما هم بعد روبوسی و خداحافظی موندیم تو ماشین اونا پرواز کردن و ما خیالمون راحت شد برگشتیم خونه ی داداشم ما موندیم و خاطرات . ما موندیم و انتظار برای بازگشتن دوباره ی اون ها به وطن زندگی همچنان در جریانه و عمر ما مثل باد در حال گذر دیروز عصر با دوستان دبیرستان قرار گذاشتیم رفتیم کافه یه چیز برگر سفارش دادیم بدمزه بود به زور چون پول داده بودیم خوردیم ولی اون کافه رو برای همیشه خط زدیم از بانک اطلاعاتیمون دیگه همینا تا درودی دیگر به درود  

خدمت همه دوستان عزیزم سلام عرض می کنم و از خداوند منان برای تک تکتون تندرستی و بهروزی آرزومندم  یک روز دیگه به پایان سال باقی مونده سالی که گذشت پر بود از خاطره های خوب و گاهی بد و دردناک رفتن بچه ها و غم دوریشون همراه با خوشحالی از کسب موفقیت هاشون فوت مادربزرگم تموم شدن درس پسر کوچیکه و سرکار رفتنش خرید یه آپارتمان کوچولو  و و و خیلی از ماجراهای خوب و بد که بعضی هاش یادم رفته و بعضی هاش رو نمیشه نوشت در مجموع سال 97 سالی خوب رقم خورد. امسال با توجه به گرونی ها من ترجیح دادم زیاد خرید نکنم مثل هر سال روبالشتیهام رو عوض نکردم . رومیزیم رو شستم و دوباره پهنش کردم و . گمون نمی کنم اتفاق خاصی بیفته کمی صرفه جویی کنیم و در عوض به کسی که دستش تنگه کمک کنیم. گل سنبل باغچه مون گل داده گلش صورتیه و خیلی زیبا  

با سلام و ادب خدمت همه ی دوستان عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه و در پناه خداوند روزگار خوب و خوشی رو بگذرونید.چند وقتی هست که ننوشتم یه دلیلش اینه که تو اداره اصلا زمان ندارم که بنویسم و تو خونه سیستم برای نوشتن. با گوشی هم که نمیشه البته لپ تاپ پسر کوچیکه هست ولی توفیق نوشتن حاصل نشد. خب یه گوشه ی دلم اینجاست همیشه میام سر می زنم و اگه دوستی پیامی گذاشته باشه پاسخ میدم . ولی کسی سراغم رو نگرفته روزگار همینه همه گرفتاری های خودشون رو دارن و واقعا زمان ندارن که برای دیگران صرف کنن. از وقایع و اتفاقات این چند وقت براتون بگم . پسر بزرگه که عمل پاش انجام شد برای استراحت نیومد خونه ی ما و خونه ی خودشون موند . ما هر روز به اتفاق پسر کوچیکه می رفتیم و بهش سر می زدیم براشون خرید انجام می دادیم. اگه حموم لازم داشت پسر کوچیکه کمکش می کرد. تا یک ماه حسابی مشغول بودیم . بعدش ویزاشون اومد ماجرای سفرشون برای تحصیل به خارج از کشور جدی شد و درگیر جمع کردن وسایل شدیم . همه وسایلشون رو تو کارتن های خالی جمع کردیم و بردیم خونه ی پدرخانمش توی یه طبقه که خالی بود چیدیم 
ادامه دارد 

با سلام و ادب خدمت همه ی دوستان عزیزم و همه کسانی که هنوز میان و به وبلاگ من سر می زنن می دونم کم میام و کم می نویسم ولی واقعا اگه شرایطم رو می دونستین بهم حق می دادین ولی بازم از همه ی شما عزیزان به خاطر کمرنگ بودنم عذرخواهم قبلا نوشته بودم که پای پسربزرگه در فوتبال آسیب دید و رباط صلیبی پاش پاره شد. خب دنبال جراحی پاش بودیم . دکتر خوبی مشهد هست که متخصص عمل زانوست . دیگه هماهنگی های لازم انجام گرفت و قرار شد روز عمل خونواده ما و خونواده عروسم صبح زود بریم پیششون خب ساعت 4 صبح راه افتادیم و هشت تقریبا اونجا بودیم پسربزرگه آماده بستری بود که دم در گفتن بیمه مشکل داره و اسمش توی لیست نمیاد خب عملش هزینه بر بود و باید 10 میلیون واریز می کردیم البته این مبلغ موجود بود ولی پسربزرگه قبول نمی کرد و می گفت اگه قرار باشه پول بدین من پام رو عمل نمی کنم خلاصه پدر عروسم زنگ زد شرکت بیمه و ازشون خواست یه نامه تاییدیه بدن که آره این شخص بیمه اش رو واریز کرده ماه به ماه و منعی برای بستری نداره که گفتن ما همچین نامه ای نمیدیم چون دانشگاهی که پسربزرگه اونجا کار میکنه پول مرداد ماه رو واریز نکرده اینا هم لیست بیمه رو بستن  بعدش پدر عروسم شاکی شد که به بیمه شده چه ربطی داره مشکل شما؟؟ و اگه برگه تاییدیه ندین خبرنگارا رو خبر می کنم و قطع کرد یه ربع بعدش رییس بیمه زنگ زد و گفت که بیایید و برگه را بگیرید ساعت 11 صبح بود مریض باید ساعت 1 و نیم تو اتاق عمل حضور می داشت ولی هنوز در راهروی بیمارستان برای بستری شدن سرگردان بود دیگه همراه مریض رفتیم شرکت بیمه و با کلی دوندگی نامه تاییده را اخذ کردیم و برگشتیم بیمارستان حالا ساعت 12 و نیم بود خب مریض بالاخره بستری شد با کلی استرس و خستگی با صحبتی که با دکترش انجام گرفت قرار شد آخرین نفر یعنی ساعت 6 عمل جراحی انجام بگیره به قدری من اونروز استرس بهم وارد شد و ناراحت شدم که فشارم رفت بالا سرم گیج می رفت و تلو تلو می خوردم حالت تهوع داشتم و مدام گل به روتون دیگه خواهرم منو برد قسمت اورژانس فشارم رو 14 بود برای منی که همیشه فشارم رو 10 یا 11 بود این فشار بالا  محسوب میشد البته استدلال دکتر این بود. یه قرص زیر زبونی بهم دادن و رو تخت دراز کشیدم تا حالم بهتر شه اینجوری شد که منی که می خواستم مراقب پسرم باشم و ازش پرستاری کنم خودم پرستار لازم شدم در هر صورت به خیر گذشت پای پسرجان عمل شد و الان داره مراحل فیزیوتراپی رو می گذرونه و خدا رو شکر بهتره خودمم خوبم یه دستگاه فشارسنج خریدم که گاه گاهی فشارم رو بگیرم امیدوارم هیچکدومتون درگیر بیماری و بیمارستان و بیمه نشید. آمین یا رب العالمین      

سلام به همه ی دوستان گلم امیدوارم حالتون خوب باشه و در سایه خداوند متعال روز و روزگار را با خوشی و تندرستی سپری کنید خب همونطور که مستحضرید حال کل دنیا خوب نیست و یه ویروس کوچولو تاثیر بسیار زیادی رو روند زندگی در سطح جهان داشته از کم شدن سفرها تا زدن ماسک و خب خیلی ها متضرر شدن خیلی ها کارشون کم شده یا به ورشکستگی رسیدن آموزش بچه ها تحت تاثیر شرایط به سمت مجازی و غیرحضوری رفته و خیلی اتفاقات دیگه که گمونم در زندگی بشری رخ داده و هنوزم ادامه داره کسی گموم نمی کرد در اوج پیشرفت های انسان در زمینه پزشکی در سطح جهان یه ویروس بتونه اینقدر منشا اثر باشه خب من مدت مدیدی هست که ننوشتم حقیقتا دست و دلم به نوشتن نمی رفت نگرانی و استرسی که تو وجودم رخنه کرده باعث شده خیلی از کارها رو کمتر یا اصلا انجام ندم قبل عید داداشم حالش خیلی بد شد با اینکه تست کروناش منفی شد ولی حالش اصلا خوب نبود و یه مدتی در بیمارستان بستری شد خب فشار زیادی رومون بود اوایل ترس زیادی تو وجود همه بود و حتی باعث میشد اعضای یه خونواده هم از هم دوری کنن . روز قبل عید از بیمارستان مرخص شد و دختراش خیلی خوشحال شدن . دختر بزرگش امسال کنکور داشت و خیلی نگران بودیم که آسیب نبینه . یکی از دوستان نازنینم هم درگیر کرونا شد شکر خدا حالش بهتر شد ولی روزهای پراسترسی رو گذروندیم و گمونم همه این شرایط رو درک کرده باشن . بچه های راه دورم چندماهی در قرنطینه بودن و روزگار سختی داشتن البته در کشور دیگه پول باید داشته باشی تا زندگی کنی حالا شکر خدا پس انداز داشتن ولی خب ادامه داشته باشه بیکاری پس اندازم تموم میشه برا پسرکوچیکه هم دنبال یه دختر خوبم که تا کنون پیدا نکردم دیگه زندگی هم درگذره همچنان و هر روز درگیر گرونی ها و زد و بندها و ناملایمات ناشی از بی تدبیری هستیم تو خود حدیث مفصل بخوان زین مجمل 
اومدم بگم حالم خوبه شکر خدا دعاگوی دوستان عزیزم هستم ان شالله هر جا هستید شاد و تندرست و بهروز باشید . تا درودی دیگر بدرود 

آخرین جستجو ها

besmitarid Louise's blog international news ღ♥ღ SAHIFEYE-NOOR ღ♥ღ آموزش تخته نرد مدرن بهاردوباره(خاطرات کموتراپی من) گــلـچـیـن خـبـــــر intilciper دویتس ایران neudarbigblowc